جمعه ۱ فروردين ۹۹
نرسیدم به نوشتن نود و هشت نامه یا آخرین پست نود و هشت یا این عنواین. البته، با اینکه الان نود و نه است، رسما نود و نه نیست. به هرحال، سردرد دارم و باز میخواهم بنویسم. یک هفته بیشتر میشود که مرتبا مینویسم.احساس قدرت میکنم. احساس خوشحالی و خوشبختی. سال نود و هشت واقعا برایم سال خوبی بود. فهمیدم دوستی چیست، عجز چیست، فتح چیست. یک روز رفتم روی پشت با و روی بادکنک هلیومییی آرزوهایم را نوشتم. آن آرزوها براورده شد. نه به خاطر رسیدن آن بادکنک به آسمان. به خاطر اینکه آن آرزوها هدف بود.
من به چشمها خیلی دقت میکنم. هرکس را میتوانی از روی چشمهایش بفهمی. به چشمهای نوروز نود و هشتم که نگاه میکنم، خیلی چیزها میبینم. معصومیت بیشتر، نادانی بیشتر، ناپختگی بیشتر. درد و رنج و لذت کمتر.
به خیلی چیزها رسیدم امسال. از هشتاد کتاب، داستانهای چاپ شده، مصاحبه چاپ شده، دوستیهای فتح شده و ترک شده، یادگیری تایپ، چندین فیلم، چندین کلاس، دوم شدنی که از اولیهای دفعات پیش با ارزش تر بود؛ بزرگ شدن میان پیاده رویها و کافی شاپهای تنهایی، طرد شدن و ترک کردن، نوشتن، نوشتن، عشق ورزیدن... .
واقعا میخواهم آدم بهتری بشوم امسال. هزاربار هم بگوییم که برنامه ریزی و امید بستن بی فایده است، من تلاشم را میکنم. واقعا میگویم. با تمام بدیها و کاستیها و خشمها و کژیهای امسالم، همان چند دفعه کمک هرچند اندک، احساس میکنم روحم را شفاف کرده.
یکی از بلوغهای نود هشت همین ماه کرونایی اخیر بود. من برگشتم به آغوش نوشتن، آزادانه فکر کردن، فرو رفتن و خلوت کردن و دلتنگ شدن و از یاد بردن.
دچار بی حسی خاصی هستم. در این دوره نه عصبانی میشوم و نه غمگین. نه از مرگ دیگران میترسم و نه از مال خودم. نسبت به انقراض بشر هیچ حس خاصی ندارم هرچند که گمان نمیکنم به این زودیها اتفاق بیفتد. نسبت به این شایعه جنگ بیولوژیکی، دلم نمیخواهد باورش کنم. مهم نیست هرچند نفر تکرارش کنند. تا زمانی که واقعا کسی اعتراف نکرده یا سندی نباشد باورش نمیکنم. چه فایده دارد؟ وقتی ادم میتواند بین بلای طبیعی بودن و قساوت یا وحشتناک بودن یک فرد یا افراد انتخاب کند، چرا باید آنی که اعصاب را بیشتر خورد میکند انتخاب کند؟
درس نخوانده ام در این مدت. اما میدانم که خواهم خواند. روشم دستم آمد:فقط باید پشت میزتحریرم بنشینم.
چندساعت دیگر بیدار میشوم و لباس سفید نو میپوشم و چشم میکشم به لحظهای که شیپور بزنند و برقصم. مثل امروز که با آکاردئون وسط کوچه از جا کنده شدم.
سال خوبی بود واقعا. چندوقت پیش داشتم چت یکی از دوستانم را میخواندم که نوشته بود درست است سال نود و هفت خیلی سال بدی بود... . اگر بخواهیم آنطور حساب کنیم تمام سالهای رفته و نیامده بدند. این ماییم که باید اعتراف کنیم احساس واقعی مان نسبت به اعمال خودمان در سال گذشته چیست.
عمیقا متشکرم از تمام کسانی که امسال کنارم بودند، بهم روحیه دادند، تشویق و یا حتی تنبیهم کردند... .
سال خوبی بود و سال خوبی خواهد آمد. میروم بخوابم.
سال نوتان مبارک♡