يكشنبه ۲۵ اسفند ۹۸
جودی عزیز، سلام...
گمانم اولین باری نیست که برایت نامه مینویسم، اما از آخرین بار چند سالی میگذرد.
نمیدانم نامه ام را که بخوانی مرا یادت میآید یا نه؟ چندوقت پیش دیدم داستان جدیدی دربارهی ریشه ات در خاندان سلطنتی بیرون داده ای. جودی، من آن کتاب را برداشتم، در آغوشم فشردم، و بعد از ورق زدن و نگاه کردن به چهره ات و موهای مریخی ات، دوباره سرجایش گذاشتم.
بله جودی عزیز. آن را گذاشتم همانجا بماند تا بچههای جدید بیایند و لذت زیستن با تو را تجربه کنند. دوسال پیش که آخرین داستانت را خریدم، فقط یکبار آن را خواندم. و این وحشتناک بود.
سالها پیش شاید هر کدام از ماجراهایت را سی بار به بالا خوانده بودم.
جودی عزیز، بعد از ماجراهای تو، شاید بیش از سیصد داستان و کتاب را زیسته ام. اما میدانی چیست؟ تو پایه گذارش بودی. تو پایه گذار خلاقیت، شادی، تلاش و بیشتر ویژگیهای شخصیتی کودکی ام بودی.
جودی، میدانم الان حوصله ات سر میرود و میروی توی چادر انجمن جیش قورباغه تا با راکی و فرانک جلسهی نجات دنیا بگذاری.
اصلا به خاطر همین است که از صمیم قلب عاشقت هستم. تو تا آخر عمر، کلاس سوم.ت هستی.
کاش من هم میتوانستم تا ابد با تو کلاس سوم بمانم.
اما جودی، من دارم بزرگ میشوم، دارم غم، شادی، اضطراب، مهربانی، شکست و پیروزی را به شکلهای متفاوتی تجربه میکنم. خواسته و نخواسته، برای ابد از کلاس سومیبودن درمیایم. انگشتر حال نمایم دستم نیست. اما مطمئنم اگر دستم بود، هر رنگی بود جز بنفش.
پس جودی جان، این نامه را نوشتم که بگویم گرچه دارم دور میشوم، اما هرگز فراموشت نمیکنم.
نمیتوانم. تو بخشی از من هستی. تو روزنامه دیواری کلاس ششمم، پخش کردن اعلامیههای صرفه جویی آب کلاس چهارمم، تو تمام برنامههای تابستانهای خفنم هستی.
جودی عزیزم، این نامه را نوشتم تا یک خداحافظی درست حسابی با تو بکنم، تا روزی که بشنوی به چهل و هفت خیریهی کودکان کشورهای مختلف، داستانهای تو را هدیه کرده ام!
پ.ن: به استینک لاستیک سلام برسان.